اما روح تو… چیز دیگری است! شما از نظر روانی تخلیه شده اید و این عواقب مضری برای وضعیت روحی و روحی شما دارد.
وقتی دوره های طولانی استرس عاطفی را پشت سر می گذارید، ممکن است دچار بی حالی روانی شوید.
روح وارد یک دوره خواب عمیق می شود که بسیار شبیه افسردگی است.
در واقع، علائم مشابه هستند. حتی اگر سعی کنید مثبت بمانید و دوباره روی پای خود بایستید، باز هم احساس خستگی می کنید.
با وجود همه چیز، سعی می کنید افکار خود را بر روی چیزهای مثبت تری متمرکز کنید تا مقداری انرژی و اراده را به دست آورید، اما هیچ چیز به شما کمک نمی کند.
احساس می کنید در ته پرتگاه هستید! چرا این احساس رو داری؟ پاسخ بسیار ساده است.
روح برای التیام زخم هایش به زمان نیاز دارد. درست مانند استخوان های بدن برای ترمیم بعد از شکستن.
اما از آنجایی که روح قابل مشاهده نیست، سخت است که شفای آن را جدی بگیریم.
اوه، می گذرد…»، «برو! یا “تو نگران هیچی نیستی” احتمالاً عباراتی هستند که از افراد نزدیک خود شنیده اید.
گویی ناراحتی شما فقط یک شوخی بد است، سرماخوردگی که به مرور زمان از بین می رود.
اما اگر شفای روح خود را جدی نگیرید، مجبور خواهید بود تا آخر عمر با عواقب زخم های نادیده گرفته شده گذشته زندگی کنید.
با نادیده گرفتن علائم هشدار دهنده، خود را در معرض خطر قرار می دهید.
اگر همچنان به سیگنال هایی که بدن و روحتان برای شما ارسال می کند نادیده بگیرید، باید عواقب آن را متحمل شوید.
در واقع، وقتی انرژی شما روز به روز کاهش می یابد، در معرض خطر ابتلا به بیماری های روحی و حتی جسمی دیگر قرار می گیرید.
اضطراب مزمن، اختلالات روانی و افسردگی از پیامدهای زیانبار خستگی روح است که شما آن را جدی نگرفته اید.
در اینجا لیستی از 10 علامت هشدار دهنده وجود دارد که باید آنها را جدی بگیرید. اگر خود را در این توصیف می شناسید، قبل از اینکه خیلی دیر شود اقدام کنید.
مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرید و اگر احساس می کنید که نمی توانید به تنهایی روند بهبودی را طی کنید، از درخواست کمک دریغ نکنید.
افراد نزدیک به شما و همچنین یک درمانگر می توانند به شما در درک علل خستگی روحتان کمک کنند.
آنها همچنین می توانند ابزارهایی را که برای درمان موفقیت آمیز نیاز دارید در اختیار شما قرار دهند. و زندگی شادتر و آرام تری داشته باشید.
1. کاملا احساس تنهایی می کنید.
چه در خانه در حال تماشای سریال تنها باشید و چه با گروهی از دوستانی که دوست دارید، همیشه احساس تنهایی می کنید.
خستگی شما را از انجام کارهایی که دوست دارید باز می دارد، بنابراین به تدریج شروع به منزوی شدن کرده اید.
و اکنون برای شما مشکل است که به افرادی که می شناسید اعتماد کنید، حتی اگر آنها هرگز به شما دلیلی برای شک در صداقت آنها ارائه نکرده باشند.
شما وفاداری و نیت آنها را زیر سوال می برید. اغلب اوقات حالت تدافعی می گیرید و متعجب می شوید که به چه کسی می توانید اعتماد کنید.
انگار همه به دنبال تو هستند. شما نمی توانید این احساس را توضیح دهید، اما وجود دارد.
و زندگی شما را خراب می کند!
2. شما گیج شده اید.
به نظر می رسد که جسم و روح شما با هم هماهنگ نیستند، بنابراین اغلب احساس سردرگمی و تکه تکه شدن می کنید.
اطلاعات مهم اغلب فراموش می شوند. انگار خاطره با من بازی می کند.
ما حتی توانایی های فکری خود را زیر سوال می بریم. داری دیوونه میشی؟ نه!
روح خسته شما فقط سعی می کند چشمان شما را به روی آنچه در درون شما می گذرد باز کند.
حتی گاهی احساس می کنی گم شده ای، انگار به این دنیا تعلق نداری.
و این احساس می تواند بسیار خطرناک باشد، زیرا می تواند منجر به افکار خودکشی شود.
خیلی مراقب باش! به موقع اقدام کن…
3. بدن احساس ضعف می کند.
شما این حس را دارید که بدن شما دیگر به دستورات شما پاسخ نمی دهد. شما به او می گویید که جلوتر بروید، اما او نمی تواند قدمی بردارد.
علاوه بر این، هر حرکتی شما را بیشتر خسته می کند. شما هیچ انرژی یا تمایلی برای انجام کاری ندارید.
شما به ورزشگاه نمی روید و حرکات کششی انجام نمی دهید. به زبان ساده، این فعالیتهایی که زمانی برای شما شادی میآورد، به کارهایی غیرقابل حل تبدیل شدهاند.
قدرت از عضلات تبخیر شده است. اراده و انرژی از بین رفته است!
4. احساس می کنید بدنتان تحت استرس است.
به نظر می رسد کل بدن با انرژی منفی ارتعاش می کند. در واقع، گویی دائماً احساس لرز یا گزگز دارید.
علاوه بر این، علائمی مانند تنش، سرگیجه، درد معده، تاری دید و میگرن را تجربه می کنید.
اما مشخص نیست که چه چیزی باعث آنها می شود. شما هیچ دلیل معتبری برای این احساس ندارید، با این حال بدن شما پیامی واضح برای شما ارسال می کند.
مشکلی با شما وجود دارد. و اگر دلیل فیزیکی برای احساس بدی ندارید، علت آن در اعماق روح شما نهفته است.
اما شما واقعاً می خواهید احساس بهتری داشته باشید. می دانید که این علائم مربوط به یک بیماری جسمی نیست.
بنابراین سعی می کنید با وجود ناراحتی دائمی که احساس می کنید به جلو حرکت کنید، اما نمی توانید. شما گیر کرده اید! شما بلاک شده اید!
5. توصیف اینکه چه حسی دارد دشوار است.
وقتی کسی از شما می پرسد که حال شما چیست، نمی دانید چه بگویید. همچنین، اگر کسی از شما بپرسد که چه احساسی دارید، نمی دانید چه بگویید.
چرا نمیدونی چی بگی؟ شما به سادگی نمی دانید چه احساسی دارید. شما ضعیف و افسرده هستید. شما فاقد انرژی و اراده هستید. اما واقعا چه احساسی دارید؟
چیزی عمیقا پیچیده برای شما اتفاق می افتد، اما نمی توانید آن را توصیف کنید.
شما کاملاً نمی توانید در مورد آنچه احساس می کنید صحبت کنید یا دلایلی برای کمبود انرژی خود ارائه دهید.
6. تمام احساسات شما بسیار شدیدتر از قبل هستند.
هر چیزی را که احساس می کنید، به قدرت 10 احساس می کنید. به نظر می رسد که تبدیل به یک فرد فوق العاده احساساتی شده اید.
گاهی اوقات بی دلیل شروع به گریه می کنید. ناگهان احساس غمگینی یا گم شدن می کنید و اشک ها خود به خود شروع به جاری شدن می کنند.
در واقع احساس می کنید که ممکن است یک لحظه قلبتان از عشق منفجر شود و لحظه ای ناگهان بشکند.
به همین دلیل در باز شدن با دیگران مشکل دارید. از اینکه نتوانید احساسات خود را کنترل کنید می ترسید.
گویی در زندگی شما چنگ می زنند و تصمیمات و افکار شما را دیکته می کنند.
۷- حملات پانیک دارید.
گاهی اوقات ناراحتی شما می تواند ترسناک باشد. ما اغلب از حملات اضطراب و اضطراب مزمن رنج می بریم.
شما احساس مرگ قریب الوقوع، دیوانه شدن یا از دست دادن کنترل خود را دارید.
در چنین مواقعی فکر می کنید که می توانید هر کاری انجام دهید. و اینکه هر چیزی می تواند عواقب جدی برای بقیه عمر شما داشته باشد.
علاوه بر این، فرد این تصور را دارد که دیگر کنترلی بر موقعیتی که در آن قرار گرفته است ندارد.
بنابراین کنترل خود را از دست می دهید و حتی بیشتر از قبل احساس گمراهی می کنید.
8. احساسات منفی بر شما چیره می شود.
شما زمانی فردی بسیار مثبت بودید که از هر کاری که انجام میدادید خوشحال میشدید.
او دلسوز بود و از مراقبت از دیگران لذت می برد. علاوه بر این، او زنی بود که به راحتی می بخشید، زیرا نمی خواست بار رنجش را به دوش بکشد.
اما اکنون … این جنبه های شخصیتی او ناپدید شده است. تلخی، حسادت، خشم و کینه جای آنها را گرفته است.
اغلب اوقات شما تحت تأثیر احساسات منفی قرار می گیرید. شما در همه چیز ایراد می گیرید.
9. تمام وقت خود را در رختخواب می گذرانید.
در طول روز به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنید جز اینکه برای استراحت و خواب به رختخواب بیفتید.
بنابراین شما چندین چرت در روز میزنید و زمانی که زمان بلند شدن است، برای بلند شدن از رختخواب تلاش میکنید.
انگار یه چیز قوی تری جلوی شما رو میگیره. چیزی قوی تر از شما مانع از پیدا کردن اراده برای بلند شدن شما می شود.
و شب ها خیلی بهتر نیستند. خواب مختل شده است. واقعاً استراحت کردن سخت است.
و چرا؟ زیرا به محض اینکه به خواب می روید، کابوس ها و رویاهای شدیدی می بینید که واقعی به نظر می رسند.
شما توسط افکار تاریک و خود ویرانگر که شما را افسرده می کنند، تسخیر می کنید.
10. آینده شما را تا حد مرگ می ترساند.
آینده به خصوص شما را می ترساند. برای شما نامشخص است. در واقع، گاهی اوقات آنقدر احساس خستگی می کنید که می خواهید چمدان های خود را ببندید.
شما می خواهید وسایل خود را جمع کنید و زندگی جدیدی را شروع کنید، زیرا دیگر از کاری که انجام می دهید لذت نمی برید.
همه چیزهایی که قبلاً به شما شادی می دادند، اکنون شما را خسته می کنند. به همین دلیل تصور آینده روشن برای شما دشوار است.
در واقع، شما نمی دانید چگونه می توان آینده ای شاد و موفق را بر پایه هایی که به نظر شما متزلزل به نظر می رسد، ساخت.
شما دیگر هیچ چیز را در زندگی خود دوست ندارید. بنابراین، چگونه آینده شما می تواند شما را خوشحال کند؟
نتیجه
اگر این توصیف با آنچه که روزانه تجربه می کنید کاملاً درست به نظر می رسد، بالاخره وقت آن رسیده که شادی خود را در اولویت قرار دهید.
باید مراقب خودت و مخصوصا روحت باش. تا حد امکان استراحت کنید!
به همین دلیل است که باید اقدامات اساسی انجام دهید: تلفن خود را خاموش کنید و تا حد امکان زمان خود را صرف کارهایی کنید که شما را خوشحال می کند.
به عنوان مثال، یک حمام آب گرم بگیرید، مراقبه کنید، به موسیقی گوش دهید یا زمانی را با افرادی که دوستشان دارید بگذرانید.
مهمتر از همه، از افکار منفی و انتقاد از خود بپرهیزید.
دست از کتک زدن خود بردارید یا فقط عیب های خود را ببینید. شما ویژگی ها و استعدادهای زیادی دارید.
شما فقط باید یاد بگیرید که به جنبه های روشن چیزها نگاه کنید. به طور خلاصه، شما باید یاد بگیرید که انرژی خود را متعادل کنید.