اولین رگه های خلقت داستان، با حکایت شروع می شود. از آن زمانی که بشر توانست دیده ها و شنیده هایش را “بگوید”. چه در قالب شفاهی، چه مکتوب و یا شاید هم کمی دورتر.آن زمان که به صورت اشکال گوناگون، بر روی دیوار غارها حک می شدند. آن زمانی که بشر می خواست، حکایتی از شکارش برای دیگران داشته باشد.
حکایت به گونه ادبی ای گفته می شود که اساس آن بر پایه “پند و اندرز” و موضوعات اخلاقی و دینی باشد. یعنی به صورتی صریح و بی پرده،نکته ای در قالب پند و اندرز به خواننده منتقل می شود. چه آنکه شفاهی باشد، چه مکتوب و چه به صورت شعر.
در بند بودن حکایت ها به “پند دادن” باعث می شود تا پرداختن به ویژگی هایی مثل : “پرداخت به مکان”، “تکنیک نوشتن”، “پرداختن به کراکتر و شخصیت پردازی”، “وجود رابطه علّی بین حوادث” ، بسیار کمرنگ باشد.
داستان ماست ها را کیسه کردن
داستان ماست ها را کیسه کردن: روزی به مختارالسلطنه (رییس شهربانی دوره رضاشاه) اطلاع دادند که قیمت ماست در تهران خیلی گران شده است. مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد.
مدتی که گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ناشناخته به یکی از مغازههای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود، پرسید: چه جور ماستی میخواهی؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه!
داستان ماست ها را کیسه کردن
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی پرسید: مگه این دوتا ماست چه فرقی باهم دارند؟
ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه. اما ماست مختارالسلطنه همین ظرف دوغ است که در جلوی مغازه میبینید و یک سوم آن ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه میفروشیم و بدان نیز لقب دادیم. حالا کدام را می خواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی مغازهاش به طور وارونه آویزان کردند و بند شلوارش را محکم ببستند. سپس ظرف دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند. سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی آب داخل ماست بکنی!
وقتی بقیه لبنیات فروشها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند، یعنی بدون قاطی کردن آب ماست را ریختند توی کیسه و فروختند.