فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش، چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم میدهند میرویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار میکه به فتوی حافظ از دل پاک
غبار زرق به فیض قدح فروشویم
تفسیر عرفانی:
شادم و با صدای بلند ندا بر میآورم که بوی زندگی را از جام شراب میجویم. مقصود او از این شعر این است که راهیان راه دوست برای قدم گذاشتن در شادیها خواستار جرعهای از جام معرفت الهی هستند. در واقع میتوان گفت، شیفتگان دوست رهیاب راه اویند، چرا که جز او راهگشایی نمیبیینند تا به سوی او روی آورند.
تعبیر غزل:
اگر احساس کمال میکنی و خود را فردی وارسته میپنداری، مراقب باش که مغرور نگردی وحالات روحی ات تو را فریب ندهد. فرصتهایی که برای کمک به دیگران برای تو پیش میآید، قدر بدان.
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم